سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مست و هوشیار

شادی

    نظر
با شادی پریدم تو بغل مادرم و ساک پر از پول رو دادم بهش،
مادرم
گریه و دعا کرد، خواهرم زیر سرم اشک شادی ریخت و داداش
کوچکم دستم رو بوسید. پول زیادی بود، همه بدهی ها رو می تونستم با اون بدم، تازه
وضع زندگیمون هم بهتر می شد.
از در خونه که وارد شدم از حال رفتم، تازه داشتم
زندگی با یک کلیه رو تجربه می کردم.